خطاهای شناختی

تفکر همه یا هیچ:

این فکر وقتی اتفاق می افتد که شما به مسائل به صورت کاملاً خوب یا کاملاً بد نگاه کنید.

برای مثال، اگر شما در انجام کاری اشتباه کرده اید، شما فکر می کنید همه کارهای شما غیر ضرورییست، شما ممکن فکر کنید، این ربطی به تلاش من ندارد من در خانه همیشه در حاشیه قرار دارم. یا من نمی توانم هیچ کاری را درست انجام دهم.

فیلتر ذهنی:

این وقتی که شما یک افراد منفی خاص را گرفته اید و شما بر آن متمرکز شده اید در چنین وضعیتی شما هر چیزی را همچنین منفی می بینید و فکر می کنید هرچیزی اشتباه رخ می دهد. آن تقریباً به ساختن و دیدن چیزها بعنوان بزرگتر از حالت واقعی آنها برمی گردد. برای مثال، بیماری یک روز به درمان می آید و به ما می گوید که یک پرندۀ مرده را در پیاده رو دیده و آن واقعاً احساس بدی را در او بوجود آورده است. او از میان یک باغ زیبا قدم زده است. که سرشار از درختان و گلها بوده و همۀ چیزی را که دیده پرندۀ مرده بوده است.

مثال دیگر، یک دانشجوی هنر نقد هنری را از طرف استادش از کارش دریافت کرد. او فقط پیشنهاد کرد که او تغییر دهد رنگ یکی از لبه های بوم نقاشی را. چنین نظری وی را بر آن داشت که فکر کند او هنرمند خوبی نبوده است.

 

کوچک انگاری امور مثبت:

این مسئله وقتی اتفاق می افتد که شما بر امور مثبتی که اتفاق افتاده توجه نمی کنید و شما فقط به امور منفی نگاه می کنید. یا شما وقتی مسئلۀ مثبتی اتفاق می افتد به نظر می رسد اهمیت اندکی برای شما دارد پس آنها واقعی هستند. برای مثال، شما ممکن است معتقد باشید که هیچ کسی شبیه شما نیست به اندازه ای که اگر کسی زیبا است شما هستید، شما فکر می کنید که بعضی چیزهای باید اشتباه باشد یا فلان شخص. یا اگر کسی بگوید به شما که شما خوب به نظر می رسید، شما فکر می کنید که او فقط بخاطر شما این را می گوید و شما احساس بدی پیدا می کنید.

            

پرش به سوی نتیجه گیری های اشتباه: این وقتی است که شما به سرعت نتیجه گیری می کنید و شما فقط طرف منفی مسائل را می بینید و دو نوع است:

 

 

ذهن خوانی:

این وقتی است که شما فرض می کنید شخص دارد به چیزهایی در حال فکر کردن است بدون آنکه واقعیت داشته باشد. برای مثال ، شما می بینید که شخص عصبانی است و شما فکر می کنید که آن شخص از شما خوشش نمی آید یا اینکه فرد از شما عصبانی است.این خوب است که فرد به مشکلات خودش اقرار کند. مثالهای دیگر: شوهرم فکر می کند من احمق هستم یا خانواده ام اجازۀ هیچ کاری به من نمی دهد زیرا من اختیارات خاصی ندارم، آنها فکر می کنند من نقش خاصی ندارم.      

 

پیشگویی:

این مطلب وقتیست که شما احساس می کنید و پیش بینی می کنید که فقط فاجعه ها و مصیبت ها برای شما در آینده اتفاق خواهد افتاد.

برای مثال: من در بزرگ کردن بچه ام شکست خواهم خورد، من بعد از تولد فرزندم تمام دوستانم را از دست خواهم داد، یا من دیگر در مهمانی ها با کسی نمی توانم دم خور شوم ، من دیگر نمی توانم در دانشگاه شرکت کنم چون هرگز موفق نخواهم شد.

 

استدلال احساسی:

این مسئله وقتی اتفاق می افتد که شما فکر می کنید احساسات شما عین واقعیت هستند. برای مثال، شما فکر می کنید، من فکر می کنم غمگین هستم پس این ثابت می کند که فاجعه ای در حال اتفاق افتادن است یا بسیار تنها هستم پس زندگی من بسیار بی معنا ست، من همیشه خسته هستم پس افراد دیگر احتمالاً من را شخص کسل کننده می دانند.

 

 

بایدها / کمال گرایی:

این مسئله وقتیست که شما خودتان را با بایدهای سخت بر می انگیزانید، یعنی با آنچه که شما باور دارید مردم باید یا مجبور هستند انجام بدهند یا بگویند. حتی اگر اینجا چیزهایی هست که شما نیاز دارید انجام دهید، این مهم است که دقیق باشید نه واقعاً اینگونه باشد، انتظارات مفرط یا غیر منعطف که از خودتان دارید. برای مثال، شما فکر می کنید، من باید در بین همۀ مادران، بهترین باشم "یا" شوهرم باید در همه حال توجهش به من باشد"یا" شوهرم در همه حال باید با من باشد و هر وقت خواستم جایی بروم در خدمت من باشد. وقتی شما چیزی را به صورت باید به خودتان می گوید، شما احساس گناه می کنید. این خوب است که شما چیزها را به صورت خیلی خوب انجام دهید زیرا شما می خواهید اما نه اینکه شما احساس گناه داشته باشید.

وقتی شما به صورت بایدها در مورد مردم فکر می کنید، شما ناکام و عصبانی می شوید اگر آنها مسائل را به خلاف شیوه ای که شما می خواهید و انتظار دارید انجام دهند.

 

برچسپ زدن به خود یا دیگران:

فقط با یک اشتباه که کرده اید، شروع میکنید به این فکر که من بازنده هستم. برای مثال، شما ممکن است بگوید، من بر سر فرزندم فریاد کشیدم، من مادر بدی هستم یا من احمق هستم زیرا از فرزندم نمی توانم مراقبت کنم یا من زشت هستم شما همچنین امکان دارد به دیگران هم بر چسپ بزنید. شوهرم آدم احمقی است زیرا من را سرزنش کرد، او یک خائن است زیرا آکنون او با وجود من با دیگران رفت و آمد دارد.

 

سرزنش کردن خودتان:

این مسئله زمانی رخ می دهد که شما خودتان را به خاطر وقایع بدی که در اطرافتان رخ می دهد سرزنش می کنید در حالیکه هیچ کدامش در کنترل شما نیست. برای مثال، اگر اتفاق های بدی برای بچۀ شما یا یکی از اعضای خانوادۀ شما رخ دهد، شما احساس می کنید پس آن تقصیر شماست زیرا شما نتوانستید از آن جلوگیری کنید. یا اگر شوهرتان با شما سرد شود پس شما احساس می کنید این گناه شماست زیرا او هر وقت به خانه می آید و من را می بیند احساس غم می کند.       

۰
از ۵
۰ مشارکت کننده